شاید نشه یه توضیح منطقی براش گفت
یکم عجیبه شاید
که بعد سالها بعد از خوندن یه شعر و حفظ کردنش
وقتی صبح از خواب بیدار میشی ناخوداگاه اونو با خودت زمزمه کنی
(وقتی از قتل قناری گفتی
دل پر ریخته ام وحشت کرد
وقتی آواز درختان تبر خورده ی باغ
در فضا می پیچید
از تو می پرسیدم
به کجا باید رفت؟
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غم من غربت تنهایی هاست
.
.
.
من که روزی آوازم بی تشویش
می توانست جهانی را آتش بزند
در غم گیسوی تو
گم شد از وحشت خویش...)
توضیحی به ذهنم نمیاد
شاید دیشب که خواب بودم، خواب حمید مصدق رو دیدم
کلا به قدرت خواب ولی ایمان دارم
یادمه یه بار خواب یکی از همکلاسیهای راهنماییمو دیدم
یه دختری که هیچگونه صنمی باهاش نداشتم و فقط همکلاسی بود
و کمی هم خلاف
و البته خوش صدا !
یادمه تو حیاط مدرسه مینشستیم
برامون آهنگ گوگوش میخوند
توی یه دیوار سنگی .... دو تا پنجره اسیرن ...
و واقعنم قشنگ میخوند
و یادمه یکی از بچه ها با خوندن اون میزد زیر گریه
بگذریم.
یادمه بعد 7 8 سال، یه شب خوابشو دیدم
اینش عجیب نبود
عجیب اینجاش بود که بعدظهر بعدش از خونه رفتم بیرون و اون دوستمو دیدم تو خیابون
بعد 7 8 سال!
خواب رویای فراموشی هاست !
خواب را دریابم ،
که در آن دولت ِ خاموشی هاست
با تو در خواب مرا
لذت ِ ناب ِ همآغوشی هاست...
من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم،
و ندایی که به من می گوید :
«گر چه شب تاریک است
دل قوی دارسحر نزدیک است»
«حمید مصدق»